یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، یه پسر کوچولویی بود که کنار حوض کوچک حیاط مادربزرگش نشسته بود و به ماهی قرمز داخل حوض نگاه میکرد.
ماهی قرمز که خیلی وقت بود آنجا بود حسابی چاق و چله شده بود و به خاطر همین خیلی آرام حرکت میکرد.
مادر پسر کوچولو هر چقدر که به پسر کوچولو میگفت که آن ماهی را در رودخانه بیندازند تا آزاد زندگی کند او قبول نمیکرد. پسر کوچولو آنقدر ماهی قرمز را دوست داشت که اصلا دلش نمیخواست آن را از دست بدهد. از طرفی هم با خودش فکر میکرد که اگر ماهی کوچولو را در رودخانه بیندازند، او نمیتواند از خودش مراقبت کند و حتما میمیرد.
در یکی از روزها که پسر کوچولو از خواب بیدار شده بود، بدو بدو به سمت حیاط رفت تا دوباره ماهی قرمز را نگاه کند و از دیدن آن خوشحال شود.
اما وقتی به حیاط رفت خبری از ماهی قرمز نبود. پسر کوچولو حسابی ترسید. با خودش فکر کرد که حتما گربه آن را خورده است.
پس به سراغ گربهی سیاهی که آن طرفها بود رفت و از او پرسید: هی گربه! ماهی منو تو خوردی؟
گربهی سیاه میو میویی کرد و گفت: من حتی همین الان هم گشنمه. من نخوردمش!
پسرک از اینکه گربه ماهیاش را نخورده بود خوشحال شد و به راه افتاد تا ماهیاش را پیدا کند. از مادر و مادربزرگش هم سراغ ماهی قرمزش گرفت اما حتی آنها هم ماهیاش را ندیده بودند.
سراغ درخت حیاط مادربزرگش رفت و پرسید: ای درخت زیبا! تو ماهی منو ندیدی؟
درخت هم مانند بقیه جواب داد «نه» و پسر کوچولو دوباره ناراحت شد. از خانه بیرون رفت و از دوستانش که در کوچه بازی میکردند هم سوال کرد؛ اما حتی آنها هم ماهیاش را ندیده بودند.
پسر کوچولو رفت و رفت و رفت تا به رودخانه رسید. با ناراحتی کنار رودخانه نشست و شروع به گریه کرد.
رودخانه وقتی گریهی پسرک را دید از او پرسید: چرا اینقدر ناراحتی؟
پسر کوچولو اشکهایش را پاک کرد و جواب داد: ماهی قرمزم گم شده؛ تو اونو ندیدی؟
رودخانه کمی فکر کرد و گفت: همون ماهی قرمز تپلو؟
پسرک با خوشحالی سر تکان داد و رودخانه گفت: صبح پدرت اون رو به اینجا آورد و به دست من سپردش.
پسرک ناراحت شد و پرسید: یعنی دیگه هیچ وقت نمیتونم ببینمش؟
رودخانه لبخند زد و جواب داد: اون دیگه رفته. اما تو اصلا نگران نباش. اون الان داره تو دل من شنا میکنه و خیلی خوشحاله. من مواظبش هستم.
پسرک لبخند زد و پرسید: یعنی اینجا خونشه؟
رودخانه جواب داد: بله. اون الان توی خونهاش خوشحال و راحته.
پسرک خندید و گفت: پس من برم به مامانم بگم که ماهی قرمزم به خونهاش برگشته.
و بدو بدو به سمت خانهی مادربزرگش دوید.