مطالب ویژه
داستان کوتاه نغمه‌ی پرواز

داستان کوتاه نغمه‌ی پرواز

به نام نامی ایزد پاک.

داستان کوتاه: نغمه‌ی پرواز

مقدمه:

تو آن جانی…
که جانانم‌ جانانه…
حضورت مامن قلب من است.

زندگی همانند همین رهگذر و قطار است، تا می‌آییم کمی به خودمان بجنبیم، سوت آتش خود را می‌زند و می‌گذرد.‌ و هر چه جلوتر می‌رود به ما یادآوری می‌کند که چه آسان داریم روزهای خوب‌مان را از دست می‌دهیم. ما هم‌ تنها در پستوی تنهایی خود چه غریبانه نوای بینوایی می‌نوازیم. وقتی که از عمق دل خود به ژرفای اندرون می‌پردازیم می‌فهمیم بیش از پیش تنهایی دارد عذاب‌مان می‌دهد. ولی با آن حال تنهایی را با تمام بدی‌هایش می‌پذیریم چون تمام خوبی‌هایش به اطراف دورمان می‌ارزد.
باز هم به طبیعت خیره می‌شوم، به آسمان تا آرام شویم. ولی، حتی طبیعت با تمام زیبایی‌اش آرام‌مان نمی‌کند. حتی آسمان هم دورش شلوغ است و ماه و خورشید را دارد ولی ما تنهاتر از همیشه…
کسی نیست در تنهایی به ما بگوید ” آرام باش. ”
تا غرق خوشی شویم و آرامش داشته باشیم.
کسی نبود تا سخت و محکم در آغوش‌مان بگیرد و بگوید ” غصه نخور جان دل، من هستم. ”
آن‌قدر با تنهایی خو گرفته‌ایم که خود، خودمان را آغوش می‌گیریم و زانوی غم بغل می‌کنیم و کسی هم نیست تا در گوش‌مان آرام و آهسته نجوای محبت سر بدهد و برای‌مان از آهنگ عشق و محبت و زندگی بگوید

.
و نمی‌دانیم قطار زندگی‌مان کجا و کِی سوت پایانی را می‌زند؟؟ کجا به بن بست می‌رسد؟
ندایی می‌آید و کسی در دلم می‌گوید ” غمگین مباش، روزی هم می‌آید که دنیا به کام تو می‌شود. ”
بوی خدا را حس می‌کنی؟ تمام دل و وجود من را جلا بخشیده و من آن را با تمام وجود حس می‌کنم.
هر کسی می‌آید و می‌گوید ” من تنهاترین آدم این دنیایم. ” اما هیچ‌کس تنها نیست، خدا هیچ‌وقت کسی را تنها نمی‌گذارد.
نگاه کن… فقط نگاه کن، در هر جا از دنیا که باشید خدا هست… حواسش به توست.
اگر روزی جایی کم آوردی، اگر اشک از بی پناهی و تنهایی ریختی، و اگر گل باغ آرزوهایت کمرنگ شد، نباشد که کم آوریم، چون تا خدا هست او مشکل گشاست… او جادو می‌کند، معجزه همه از اوست.
آن‌گاه که درگیر خودتان هستید، به چشمانتان اجازه می‌دهید که چون جوششی عظیم جاری و طوفانی شود و بغض مهمان خانه‌ی دلتان می‌شود یکی هست همین حوالی، خیلی نزدیک، نزدیک به تو حتی و در قلب رسوخ می‌کند و آرامش را هدیه می‌دهد.
خدا در دل‌هایی بیشتر می‌رود که تاب ندارند، که فریاد دلشان صلابه می‌کشد، که بی‌قرارند و لبخندش را با بوسه به دل‌هایتان می‌کارَد و می‌فهماند ” آری، من حواسم هست. ”
مواظب قطار و سوت زندگی‌تان باشید.

متن پایانی:
بعضی اوقات اون قدر غرق کار هستیم حتی خودمون و حال خودمون و فراموش می کنیم. اصلا نمی فهمیم خوب هستیم یا بد، فقط خسته ایم، این جور مواقع نیاز داریم یکی بیاد بهمون خداقوت بگه و حال مون و بپرسه. تا از خوشی ته دلمون غنچ بره.
فقط یه جمله دلگرم کننده گاهی تمام خستگی‌هایمان را به در می‌کند.

#شکیبا_پشتیبان
ساعت نوشت: 12 ظهر
تاریخ: 11/11/1400

نویسنده: شکیبا پشتیبان

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 0 میانگین: 0]
  • اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
0 نظر
نظرات

درباره ما
در میان غبار روزگار، قصه‌هایی ناگفته در انتظار نغمه‌ای دلنشین بودند تا در تار و پود وجودمان ریشه بدوانند و جان تازه‌ای به کالبدمان ببخشند. رمان لند، گویی قافله‌ای از راویان قصه‌گو، این نغمه‌ها را به گوش جانمان می‌رساند و ما را به سفری شگفت‌انگیز در قلمرو بیکران داستان‌ها رهنمون می‌شود. رمان لند، پناهگاهی امن برای عاشقان کتاب و قصه‌خوانان حرفه‌ای است. پس اگر در جستجوی لحظاتی ناب در دنیای خیال و قصه‌های مسحورکننده هستید، به جمع خوانندگان رمان لند بپیوندید و نغمه‌ی دلنشین داستان‌ها را در وجودتان زمزمه کنید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمان لند | دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنزمیباشد.