مادرم همیشه میگفت کسی که برای انتقام قبر میکنه باید دو تا بکنه که از قضا اولیش برای خودشه!
زندگی مثل تاس میچرخه، گاهی اوقات با یه جفت شیش زندگی روی دور خوشبختی میچرخه، اما هیچ خوشبختیای همیشگی نیست، هست؟
خط قرمز یه سریع از آدما همیشه احساساتشونه و منم استثنا نبودم و حالا…
از من بترس! از منی که زخم خوردهام…
از منی که بیمهری دیدم و سنگ شدم؛ خاکسترها خطرناکند چون با یه اشاره گر میگیرند، خاکستری که به یاد گذشته شعلهور میشه و هست و نیست رو به آتش میکشه!
حالا یا آتش جنون یا نفرت… یا عشق!
جلوی آینه قدی ایستادم و به انعکاس چشمهام تو آینه زل زدم؛ بعد از چند لحظه با انزجار رو از آینه گرفتم و به میز آرایش مشکی رنگی که کنار آینه قدی بود، تکیه دادم و پوزخندی ناخونده مهمون لبهام شد.
با صدای بلند رهام که صدام میکرد تکیهام رو از میز آرایش گرفتم و از اتاق بیرون اومدم، در چوبی اتاق رو بستم و از راهرویی که پر از تابلوهای معرق کاری که هنر دست بابا بود عبور کردم و وارد پذیرایی شدم، رو به رهام گفتم: من حاضرم.
رهام همون جور که کت زمستونیش رو میپوشید از جاش بلند شد و بیحرف سمت در ورودی رفت و بعد از پوشیدن کفشهاش از خونه خارج شد.
جلد دوم اومده؟؟؟ از کجا میتونم بخونم،؟؟؟
سلام خیلی رمان زیبایی بود، فقط جلد دوم کی میاد ؟؟؟؟
بزارید دیگه جلد دومووو….
چرا جلد دوم نزاشتید؟