مطالب ویژه
داستان کوتاه قسم نامه

داستان کوتاه قسم نامه

مقدمه:

و قسم به تک مستأجر قلبم

که در پی تصاحبِ این بوم و بر…

دریچه به دریچه‌اش را از پایِ جان گذراند،

حفره به حفره‌اش را در خونِ احساس غلتاند،

دهلیز به دهلیزش را به باروتِ عشق بست…

و اما چه شد، که دگر فتح این سرزمین وسوسه‌اش نکرد را؟

نمی‌دانم!

***

 

قسم به قلم بُرنده‌ی احساس

که خط به خطِ خاطراتمان را

بر کاغذِ رنگ زِ رخسار رفته‌ی قلبم

خطاطی کرد…

***

قسم به جوی زلالِ اشک…

که از کوچه به کوچه‌ی درد گذر کرد،

و در هر قدم چشمان‌ات را نذر کرد!

***

قسم به خیالِ آمدنت…

که دمی تنهایم نگذاشت،

پای‌به‌پای کالبدم

بر مزار احساسم گریست

و سهمم از بودنت گلایولی بود،

به یادگار مانده از وهم‌ات!

***

و قسم به دو گویِ گریانم

که در انتظار آمدنت

چشمه‌ی اشکشان خشکید

و زِ آن پس

گل رازقی‌ام خشکید!

***

قسم به آرواره‌های لرزانم

که هجای اسم‌ات

وجودشان را لرزاند

و چه سری دارد نام‌ات؟

نمی‌دانم!

***

قسم به ظلماتِ دلتنگی

که چه بی‌رحمانه

دهلیزهای قلب را به سخره گرفته

و دم و بازدم را به تاراج برده بود!

***

و قسم به کتاب مقدسِ بی‌مهری

که سرمای کلام‌اش

جوی‌بار احساسات را خشکاند

و عشق…

در کدام خرابات به فراموشی سپرده شد؟

نمی‌دانم!

***

قسم به بندبند واژه‌نامه‌ی حقیرِ حقارت

که در گذر از روز‌هایش

غرورم میانِ صفحات نم‌خورده‌اش

به یادگار ماند

و شاید که چه دردیست نبودن‌ات…

***

قسم به قاتل آرزوهایم

که بعد ز رفتن‌اش

صندوقچه‌ی رویاهایم را به امانت برد

و ردپای نحسِ خاطره را بر جای گذاشت…

***

قسم به پروانه‌ی بلورینِ عاشقی

که در عطشِ بودن‌ات…

فراسوی مرگِ احساس را  پر زد

و چگونه در سنگرِ سرمای وجودت خُرد شد را؟

نمی‌دانم!

***

و قسم به تک شاه‌رگِ سخن

که به تیغِ زهرآلود آوای وجودت

آلوده گشت

و لحظه‌ای ز آن فارغ نشد

که نشد…

***

قسم به پرنده‌ی شومِ تنهایی

که بر بامِ وجودم لانه کرده!

شاید که بخواهد تو را از من برباید!

و اما او چه می‌داند،

که تو در گوشه‌ای‌ترین گوشه‌ی قلبم

پناه گرفته‌ای؟!

***

قسم به آغوش سردِ درد

که بعد ز تو

چنان غوطه‌ورش شدم،

گویا او هم چون تو

قصد فرار از دلم را داشته باشد…

و باز من بمانم و شب‌های تاریکِ وهم!

***

قسم به شیشه‌های بخار گرفته‌ی خوشبختی…

که بر آن‌ها چشمان‌ات را حکاکی کردم،

دیدگان‌ات تنهایی‌ام را دیدند

و از برایم دمی اشک ریختند.

***

قسم به قله‌ی بلندِ بدبختی

که بعد ز تو… فتحش کردم،

غرق در رویایت گشتم

و واقعیتِ نبودت را فریاد زدم!

***

قسم به تیمارستانِ خالیِ خیال

که در یادت به بندم کشیده

و محبوسم نموده!

به گمانم می‌خواهد دیوانه‌ام کند…

و شاید او نمی‌داند من قرن‌هاست دیوانه‌ی چشمان تو شده‌ام؟!

***

قسم به عطر وجودت…

که شبی نبوده در حوالی‌ام پرسه نزند!

گویا بخواهد هوایی‌ام کند!

و طفلی خبر ندارد عمری است

به بهانه‌ی هم‌نفسیِ با تو

ولگردِ هوای خیابان‌های نگاه‌ات شده‌ام… !

***

و قسم به یادگاری‌های‌ بر جای مانده‌ از دل‌دادگی‌‌ات

که لحظه‌ای را از یادم غافل نمی‌شوند،

بر نبضِ قلبم بوسه می‌زنند…

و چرا درد در دهلیز به دهلیز این کلبه‌ی خونین می‌پیچد را…

نمی‌دانم!

***

قسم به تلاطم دریاهای جنون

که من همان پریشانِ گم‌گشته،

در موج نگاه‌ات بودم

و البته که تو را چه به

هم‌قدمیِ با این دیوانه؟!

***

قسم به قاصدکِ منحوسِ دیدگانم

که مژده‌اش جهانم را به نابودی کشاند!

و شاید از یاد برده بودی،

جان و جهانم شده‌ای؟!

که بر طبلِ رفتن کوفتی… !

***

قسم به ردِ حک شده بر قلبم

که جایِ خالیِ بودن‌ات

سال‌هاست می‌سوزد!

و چه بسا در همین روزها…

نویدت رسانند،

که به کام مرگ رفته‌ام!

***

قسم به موسیقیِ لایتِ دلبری،

که به شفیع‌اش

دل اسیر زِ رخسار تو گشت.

قرن‌هاست دلی پیش دلبری

به امانت گذاشته‌ام!

و او امانت‌دارِ خوبی نیست یا…

نمی‌خواهد باشد را؟

نمی‌دانم!

***

قسم به لب‌های کبود مرگ

که عجیب میل بوسیدن‌‌شان را کرده‌ام!

شاید اگر بی‌راهه‌ی رفتن را برگردی،

غرق در گناهِ نبودن‌ات نشوم

و هم‌راه لحظه‌های عاشقی‌ات گردم!

***

قسم به گورستانِ رویا

که خیالِ داشتن‌ات را در تن می‌پرواند!

و اما شاید که من هم در همان حوالی،

هم‌آغوشِ گلایول‌های افسون‌گری

مدفون شده باشم!

***

قسم به تحفه‌ی گران‌بهای نسیان

که این روزها…

حتی چشمان مخمورت را به یاد ندارم!

نام‌ات چه بود؟

از جانِ قلبِ عاشقِ من چه می‌خواستی؟

شاید در نبودم، صنمِ آن دیگری گشته باشی!

و چه لمحه‌ی فجیع و وجیه‌ایست ایامِ نبودن‌ات!

***

و قسم به دستان خونین آغشته به کالبدی بی‌گناه،

که در برهوت مرگ باورها…

جانِ بی‌جان آدمکی را ربود!

و اهل کدام کوی و کاشانه بودی، که این‌چنین به شوریدگی‌ام کشاندی را؟

به‌خدا که نمی‌دانم!

***

 

با تشکر از همراهی شما عزیزان!

برای دانلود بهترین دلنوشته‌ها و رمان‌ها، به سایت:

www.romankade.com

مراجعه فرمائید.

کانال تلگرامی رمانکده: @romanhayeasheghane

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 0 میانگین: 0]
  • اشتراک گذاری
مطالب مرتبط
0 نظر
نظرات

درباره ما
در میان غبار روزگار، قصه‌هایی ناگفته در انتظار نغمه‌ای دلنشین بودند تا در تار و پود وجودمان ریشه بدوانند و جان تازه‌ای به کالبدمان ببخشند. رمان لند، گویی قافله‌ای از راویان قصه‌گو، این نغمه‌ها را به گوش جانمان می‌رساند و ما را به سفری شگفت‌انگیز در قلمرو بیکران داستان‌ها رهنمون می‌شود. رمان لند، پناهگاهی امن برای عاشقان کتاب و قصه‌خوانان حرفه‌ای است. پس اگر در جستجوی لحظاتی ناب در دنیای خیال و قصه‌های مسحورکننده هستید، به جمع خوانندگان رمان لند بپیوندید و نغمه‌ی دلنشین داستان‌ها را در وجودتان زمزمه کنید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمان لند | دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنزمیباشد.