بیتابی ماهی قصه ماهیاست؛ دختری پر از شور و شوق جوانی، عاشق پدر و مادر و برادرش متعصبش.
یک روز گرم تابستانی که از دانشگاه به خانه برمیگردد برخلاف تذکرهای برادرش لباسهایش را در حیاط درمیآورد و لب حوض مینشیند و شروع به آبتنی میکند.
در محله محله قدیمی آنها یک ساختمان نوساز و چند طبقه وجود داشت که کاملا مشرف به حیاط آنها و بود.
سیامک پسر همسایه که جنبه آپارتمان نشینی را نداشت، لب پنجره میشنید و از چند دقیقه خلوت ماهی با خودش عکاسی میکند.
عکسها خیلی زود در محل پخش و رهی برادر ماهی پیگیر و به سیامک میرسد.
برای حفظ آبرو، بدون اجازه صحبت به ماهی خیلی زود او را به عقد سیامک و زندگی پرتنش ماهی شروع میشود.
ماهی در آستانه مادر شدن است که رهی متوجه اشتباهش میشود و تصمیم میگیرد که خواهرش را از آن زندگی نکبتبار نجات دهد که به وسیله سیامک به قتل میرسد.
و قصه بیتابی ماهی شروع میشود.
لب حوض نشستم و به تصویر خودم که توی آب افتاده نگاه میکنم. به خودم میگم چه تصویر منفوری! چه زن ضعیفی! چه ماهی بیجونی و محکم با دستم آب و به هم می زنم تا چشمم به عکس خودم نیوفته!
به حوض و جای خالیه ماهیها نگاه میکنم و با خودم میگم: لعنت به اون روز!…
از لب حوض به سختی بلند میشم و چادرم و که دور خودم پیچیدم رو محکم میچسبم. دستم رو روی شکم برآمدم میکشم و میگم: امیدوارم مثل من نباشی دخترم، امیدوارم شبیه مامان نشی!