عسل تک دختر خانواده عاشق دکتر جراحیش می شود و نامزد می کنند اما دخترخاله اش از روی حسادت این اجازه را نمی دهد و سعی می کنند با روش های دخترانهاش عشق عسل را از چنگ او بگیرد
زندگی عسل به طور کل خراب می شود و با یک اشتباه همه چیز تغییر می کنند
اسم نویسنده هم
شبنم آهنین جان
مقدمه:
سرنوشت شبیه جاده ای ست که ما رهگذر آن هستیم.
چه بسا در این جاده بارها همدیگر را می بینیم و به هم لبخند می زنیم و بر پرده ی مغز کوچکمان گذشته شیرین نقش می زند.
اما وای از روزی که جاده ی سرنوشت غبار آلود شود و چه بسا که از کنار هم بگذریم اما یکدیگر را نشناسیم.
پس این یاد بود را نگه دار و به هنگام فراموشی بر آن نظرافکن شاید خوبیها و شادیهای جوانی و دوران بی خیالی را به جا آورد و یادی از من کنی.
با عصبانیت وارد خانه شدم و در را بهم کوبیدم کلافه بودم و دلم می خواست فریاد بکشم با شنیدن صدای مادرم که داشت از انتهای آشپزخانه به گوش می رسید، نفسم را بیرون دادم
-چی شده؟ چرا سر و صدا میکنی؟
روی اولین مبل خودم را رها کردم و با عصبانیت پایم را تکان می دادم و از لای دندان های کلید شده ام گفتم:
-هیچ جایی منو برای کارکردن استخدام نمی کند
مادر پوزخندی زد و همان طور که به سمت آشپزخانه راهی میشد گفت: