هر چیزی را که نمیدانیم به معنای نحس و یا بی وجود بودن آن نیست!!!
در امپراتوری ایسیس ،بعد تولد فرزندانشان او را پیش پیشگوی بزرگ میبرند تا طالع آن هارا ببیند.بعد از به دنیا آمدن دختری زال درسرزمین آبان…
پیشگو مایا که زنی مغرور و خودبین بود، طالع آن دخترک را نحس خواند.قحطی،درگیری و جنگ هایی که رخ دادند مهر تایید بر این پیشگویی زد، اما خانواده به خاطر عشق به فرزندشان آن پیشگو را در زندان قتال حبس می کنند و در شهر خبر مرگ آن پیشگو پخش می شود.
نامش را آویسا می گذارند ،دخترک را بزرگ می کنند و هفت سال به امید بهبود،او را به هیچ سرزمینی نمی برند.
در سن هفت سالگی که نیرو ها نمایان میشود،پدر و مادر هیچ نیرویی در او نمیبینند و همین باعث می شود که ذره ذره از عشق پدر و مادر نسبت به او کم شود.
و در آخر…
«سخته که خودت گلیم خودت رو از آب بیرون بکشی … سختتر اینه که هیچکس پشتت نباشه،اما این ها فشار یک وزنه اس روی قلب،تنها چیزی که باعث شکستش میشه تنفر دیگران به خاطر کاریه که نکردی…
من یه جنس ضعیف از تفکر دیگران در نبرد با قویترین نویسنده از منظر دیگران هستم
…سرنوشت
این منم که تقدیر رو می نویسم…من خود سرنوشتم.»
قسمت اول:فرار از قفس
باسرعت از پله های سنگی پایین اومدم،صدای جیغ گوش خراشش تا بیرون از قصر هم میومد، لعنت بهش …
مقصر خودش بود
چرا بین اون همه اسب باید اسب قشنگ من رو انتخاب میکرد…
همیشه چشمش به داشته های من هست…
با لباس خواب بلند و شیری رنگ، موهایی که به صمغ آغشته ست و شلاغ معروفش به دنبالم میاد.
به دور حوض فرشته می چرخیدم و اون عجوزه هم پشت سرهم جیغ می کشید…
با دیدن آویار خوشحال پشت سرش پناه گرفتم.
_آنگاه که تورا بگیرم دستور می دهم سرت را بر بالینت گذارند ای گستاخ…
آویار با صورت سرخ از خنده محکم در آغوشش گرفت و من از ترسش خنده ام را خوردم
آویار با لحنی پر از خنده گفت:
_چه کسی باعث عصبانیت خواهر شده است؟
غش غش به لحنش خندیدم…هروقت عصبی میشد با زبان کتابی صحبت می کرد.
آوینا که متوجه نشده بود بلند گفت:
_این دخترک عجوزه
بلند گفتم :
_دل به دل راه داره…
آوینا که انگار تازه متوجه شوخی آویار شده بود با حرفم به یک آن آتش گرفت.