باصدای الارم گوشیم چشم بازکردم ولب زدم
خدایا چرا صبح شد
باچشمایی که ازفرط خواب بازنمیشد ازروتخت پایین اومدم و چشم بسته ازاتاق خارج شدم وبه سختی واردسرویس شدم وبعدازانجام کارای مربوطه چندمشت اب سرد پاشیدم توصورتم و مسواک زدم واز سرویس خارج شدم وبرگشتم به اتاقم به سمت کمدم رفتم ودرب کمدروبازکردم یونیفرم مدرسه ارو برداشتم وسریع پوشیدم جلوی اینه ایستادم و کش موهام روبازکردم موهای بلندوپرپشت مشکی فرم که مثل سیم ظرفشویی بود وتا پایین کمرم بود روبه سختی برس کشیدم مدل تیغ ماهی بافتم جلوی موهام رو کج توصورتم ریختم وبااتوموصاف کردم مقنعه مشکیم روسرم کردم وباعطر شکلاتم دوش گرفتم دستبندم رو دورمچ دستم بستم و کوله مشکی چرمم رو برداشتم یه بند روشونه ام انداختم وازاتاق خارج شدم به طرف اشپزخونه رفتم که مامان رودیدم بادیدنش لبخندزنون به طرفش رفتم وگونه اش روبوسیدم
_صبح بخیرمامانی
این رمان به درخواست نویسنده رایگان شد
_صبحت بخیرعزیزدلم بازدیرخوابیدی
_بعداز اینکه درس خوندنم تموم شد یه رمان روشروع کردم که نتونستم بزارمش کنارتاصبح مشغول خوندن شدم تازه خوابیده بودم که گوشیم زنگ خورد من برم تادیرنشده
_ازدست تو پول همراهت هست
_اره دیشب بابابهم دادخب دیگه من میرم خدافظ
_خدافظ مراقب خودت باش
_چشم
ازاشپزخونه خارج شدم و به طرف درب خروجی خونه رفتم جلوی درب خونه کتونی لج دار مشکیم روپوشیدم وازخونه خارج شدم وبسم الله زیرلبی گفتم وتندقدم برمیداشتم فاصله مدرسه ام تاخونه یه کوچه بود با قدمای تند و سریع من پنج دقیقه ای رسیدم به درب بزرگ ابی رنگ مدرسه امون به تابلوی بزرگ مدرسه نگاه کردم دبیرستان دولتی حضرت زهرا وارد مدرسه شدم مثل همیشه پرازبچه های همسن وسال خودم بود بادیدن لیلاقدمام روتندکردم وسریع رفتم کنارش
_سلام پریزادجونم
_سلام لیلاخوبی اجی