خلاصه رمان آرام دختر خانوادهای که پدرش هیچوقت درکش نمیکنه و همیشه باید تصمیم خودش باشه و اینبار با خودخواهی میخواد با پسر شریکش ازدواج کنه بهخاطر صلاح پول و شرکتش وقتی ماجرا رو با عشقش در میان میذاره خانوادهی مادرش که سالها پیش طردش کردند و پیدا میکنه و فراریش میده خواستگارش از سوگند دوست صمیمیش اتو میگیره و مجبورش میکنه با عشقش طوری هماهنگ کنه که فکرکنه بهش خیانت کرده وهمین هم میشه و بهخاطر غرورش که خورد شده با پسره ازدواج میکنه طی زندگی میفهمه که عشق واقعی یعنی چی و با ساسان خوشبخت میشه اما حیف چرخ روزگار ناسازگاره و زمانی که نمیخوایم عزیزهامون رو ازمون میگیره
نگو من میتوانم مسیر زندگیم را عوض کنم، با سرنوشتم میجنگم، خدا هر آنچه را در قسمتت نوشته باشه همان میشود،
.پس با قسمت نجنگ و از زندگیت لذت ببر
،با صدای مامانم در رو باز کردم
!جونم مامان –
.دختر گلم، آرامم فدات شم اخه مگه تو بابات رو نمیشناسی براچی باهاش لج میکنی، صبر کن با هم راهی پیدا میکنیم –
.چی چیرو صبر کن مادر من ساکت باشم تا خودم رو سر سفره عقد با اون عوضی ببینم –
اومد کنارم رو تخت نشست و بغلم کرد، دخترم به جون خودت قسم همهی سعیم رو میکنم، ولی اینجوری تو قهر کردی بابات
!هم بیشتر لج میکنه، برای نهار بیا پایین و باهاش حرف بزن