رمان یار مجنون، زندگی یک دختری به نام لیلی شرقی که دانشجوی سال سوم رشته روانشناسی رو روایت می کنه.
لیلی، برای گرفتن بخشی از نمره پایان ترم، باید یک کار عملی رو به سرانجام برسونه و این کار، درمان یک دختر پنج ساله هستش که به نوعی، دچار افسردگی و گوشه گیری شده.
این رمان، به زندگی یک پسر به نام ساتیار شایگان هم می پردازه که داره برای یک انتقام برنامه ریزی می کنه و این انتقام، به نوعی آخرین هدفش رو در زندگی تلقی می کنه؛ اما خبر نداره که با این انتقام، داره جون خودش و چند نفر از بهترین افراد زندگیش رو توی خطر می ندازه.
پایان خوش.
خدایا! سرم داشت میترکید.حتی فکرشم عذابم میداد چه برسه به عملی کردنش و انجام دادن این کار فوق العاده سخت. آخه یعنی چی؟ چرا از بین این همه آدم من باید این کار رو انجام بدم؟
نفسم رو پوف مانند دادم بیرون و با انگشت هام شقیقه ام رو فشار دادم تا از فشار ناگهانی که داییم بهم وارد کرده بود، کمی کم بشه؛ اما دریغ.
برای چند دقیقه اتفاقات چند لحظه پیش برام تکرار شد.
با احساس کوفتگی که از صبح تا الان به همراهم بود، وارد کلاس شدم.
نگاه اجمالی به قسمت دخترها انداختم و با دیدن بهار با قدم های خسته به سمتش حرکت کردم و روی صندلی مشکی رنگی که کنار صندلی بهار جا خوش کرده بود، نشستم.
سرم خیلی درد میکرد؛ چون شب قبل برای پروژه تحقیقاتی استاد شایگان تا صبح بیدار بودم و بدون خوردن صبحانه راهی دانشگاه شده بودم.