مطالب ویژه
دانلود رمان آینه ها فریاد می زنند

دانلود رمان آینه ها فریاد می زنند

داستان ما فقط از یه پای آسیب دیده و یه قرار ملاقات بت ارباب ده بالا شروع میشه. بذارید بیشتر توضیح بدم. دختر داستان ما، تنها راهی جنگل میشه و اونجا سوسکی رو می بینه که… نه دیگه، بقیه‌شو نمیگم. خودت بخونی متوجه میشی ؛) فقط بگم که این رمان ارباب رعیتی نیست هاااا!

بخشی از داستان

موهام رو بافتم و زیر روسری پولک دوزی شدم، پنهان کردم. از جا بلند شدم و دامن پر نقش و نگارم رو هم پوشیدم. بر اساس کار هر روزم به سمت انباری کوچک رفتم و بعد از برداشتن سطل بزرگ به سمت درخت پیر و بزرگ کنار ده به راه افتادم تا از اونجا با سروناز و پریچهر به رودخونه ای که از وسط جنگل می گذشت، بریم. جنگلی که تاریکیش مو رو به تن سیخ می کرد و به همین خاطر بهش خوف می گفتیم.
چند دقیقه ای منتظرشون موندم؛ اما خبری ازشون نبود. دیگه قصد رفتن کرده بودم که کیان، برادر سروناز، صدام کرد و دوون دوون به سمتم اومد.
– سلام نفس خانم. منتظر سروناز و پریچهر خانم نمونید. پریچهر خانم موقع شیر دوشی، گاو به پاشون لگد زده و الان نمی تونند از جاشون تکون بخورند و سروناز هم نیم ساعتی میشه با مادرم راهی ده بالا شدند تا پیش ارباب برند.
سرم رو با خجالت پایین انداختم و زیر لب جواب کیان رو دادم. درسته دختر خجالتی نبودم؛ ولی نگاه کیان، گونه هام رو گلگون می کرد؛ هرچند نگاهش هرز نمی پرید.
موهایی که آزادی می خواستند رو توی روسریم هدایت کردم و آروم گفتم: خب… من دیگه برم.
سطلم رو برداشتم. از این پا و اون پا کردن کیان مشخص بود که حرفی برای گفتن داره. بالاخره قبل از اینکه برم، سکوت محیط اطراف رو شکست.
– می خوای… منم… بیام؟
خون به گونه هام دوید؛ از تب دار شدن صورتم فهمیدم.
– نه، خودتون رو خسته نکنید.
و بدون اینکه بهش فرصتی بدم، دوون دوون از اونجا دور شدم. آنقدر دویدم که دیگه ندیدمش و اون وقت بود که متوجه ی محیط وهم‌آور جنگل شدم. وقتی با سرو و پری به اینجا می اومدیم، نمی ترسیدم؛ ولی الان…

برای امتیاز به این نوشته کلیک کنید!
[کل: 1 میانگین: 4]
خلاصه کتاب
داستان ما فقط از یه پای آسیب دیده و یه قرار ملاقات بت ارباب ده بالا شروع میشه. بذارید بیشتر توضیح بدم. دختر داستان ما، تنها راهی جنگل میشه و اونجا سوسکی رو می بینه که... نه دیگه، بقیه‌شو نمیگم. خودت بخونی متوجه میشی ؛) فقط بگم که این رمان ارباب رعیتی نیست هاااا!
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    رمان آینه ها فریاد می زنند
  • ژانر
    عاشقانه
  • نویسنده
    زهرا شاهی
  • صفحات
    235
  • منبع تایپ
    رمانکده
لینک های دانلود
  • اشتراک گذاری
دیگر آثار
با عرض پوزش محتوایی جهت نمایش وجود ندارد !
6 نظر
نظرات
  • فاطمه
    28 خرداد 1402 | 21:08

    خیلی خوب بود

  • دلی
    29 خرداد 1402 | 21:45

    عالی

    • Seeta
      4 تیر 1402 | 13:26

      اره خیلی خوب بود

  • H. J
    4 مرداد 1402 | 18:33

    عالی بود.جلد دومش نیومده؟؟

  • حدیث
    12 مرداد 1402 | 18:58

    رمان خیلی خوبی بود فصل دوم کی میاد؟

  • مهشید
    6 مهر 1402 | 15:56

    سلام نویسنده محترم،کتاب خوبی بود .اما هر چی به آخر داستان نزدیک می‌شدیم رشته داستان بیشتر در می‌رفت.داشت در مورد یه بحثی صحبت میکرد ،جمله که تموم میشد می‌رفت یه جای دیگه.حداقل با یه خط کشی چیزی جدا میشد متن بهتر بود ،تا خواننده متوجه بشه الان این بحث تموم شده و آمادگی بحث جدید رو هم داشته باشه.انتهاشم که نگم براتون.کلا از یه جای داستان به این طرف کلا ول شد.امیدوارم در نسخه بعدی با تجربه تر شده باشین و دوباره به نوشته های شما مراجعه کنم.فعلا که راستشو بگم نسخه بعدی کتاب رو نمی‌خونم.چون خوندم تا به صفحه بعدی ورق بعدی،آخر داستان برسم تا یه چیز جذابی پیدا کنم ،اصلا نه یه موضوع سر و ته دار که به هیچ جا نرسیدم.به امید نوشته های بهتر و بهتر

درباره ما
در میان غبار روزگار، قصه‌هایی ناگفته در انتظار نغمه‌ای دلنشین بودند تا در تار و پود وجودمان ریشه بدوانند و جان تازه‌ای به کالبدمان ببخشند. رمان لند، گویی قافله‌ای از راویان قصه‌گو، این نغمه‌ها را به گوش جانمان می‌رساند و ما را به سفری شگفت‌انگیز در قلمرو بیکران داستان‌ها رهنمون می‌شود. رمان لند، پناهگاهی امن برای عاشقان کتاب و قصه‌خوانان حرفه‌ای است. پس اگر در جستجوی لحظاتی ناب در دنیای خیال و قصه‌های مسحورکننده هستید، به جمع خوانندگان رمان لند بپیوندید و نغمه‌ی دلنشین داستان‌ها را در وجودتان زمزمه کنید.
کلیه حقوق این وبسایت متعلق بهرمان لند | دانلود رمان عاشقانه ، رمان پلیسی ، رمان طنزمیباشد.