ایپَک تبریزی، دختری آرام و مستقل برای رسیدن به آرزوهای دیرینه اش به عنوان مترجم در دارالترجمه همایونی استخدام میشود. لیلا رفعتی یکی از کارکنان دارالترجمه با او طرح دوستی میریزد و از آن جایی که ایپک دختری ساده و آرام است خیلی سریع پذیرای لیلا میشود. یک سال از دوستی عمیقی که بین دو نفر در جریان است میگذرد که اتفاقی شوم در دارالترجمه به وقوع میپیوندد. در یک شب بارانی مدیر دارالترجمه به طرز مشکوک و مرموزی به قتل میرسد. با پاپوشی که برای ایپک درست کردهاند به نظر میرسد که او تنها مظنون پرونده باشد.
ایپک تبریزی با توجه به شواهد و مدارکی که تماماً بر علیه او هستند به زندان میافتد و دادگاه با توجه به بودجهی مالی اش وکیلی تسخیری در اختیار او قرار میدهد.
اصلان تبریزی، وکیل پایه یک دادگستری بدون آنکه خبری از وقایع داشته باشد، در اصل به دختر گمشدهی خاندانش یاری میرساند.
اصلان، در پی یافتن حقیقت برمیخیزد تا به دختری تنها کمک کرده باشد. اصلان زیر و بم حقایق را درمیآورد و بعد از آشکار شدن حقیقت و اعتراف ناگهانی لیلا همه چیز خود به خود راست و ریس میشود.
از طرفی، اصلان به شک و شبههاش دامن میزند و با دیدن زنعموی گمشدهاش شکش به یقین تبدیل میشود که ایپک همان دختر عموی گمشدهی اوست.
دیدن زنعمو به حد کافی برایش سنگین تمام میشود و حالا باید طور دیگری به ایپک حقیقت را بگوید.
ایپک، دختری که سالها با غم نبود پدر اُخت گرفته است حالا باید پذیرای حقیقت دیگری در زندگی باشد و با پدر رو به رو شود.
(تمامی اسامی و اتفاقات در رمان ساختگی میباشند و هر گونه تشابه اسمی یا شغلی اتفاقی میباشد!)
-من امروز زودتر میرم.
اینبار سر بلند کردم و خیره به ابروهای درهم فرورفتهاش پرسیدم:
-چرا؟
-وقت دندونپزشکی دارم.
زیر لب «آهان»ی زمزمه کردم و لبخندی به رویش پاشیدم. تا او وسیلههایش را جمع کند، خستگی در کردم.
بارانیاش را پوشید؛ کیفش را برداشت؛ هندزفری را به گوشیاش وصل کرد و رو به من گفت:
-امروز عبدی نیست، یادت نره خودت باید مقالهها رو تحویل بدی.
-یادمه.
-خوبه، پس تا بعد.
دستی برایم تکان داد و گفتم:
-به سلامت.
با خودم که رو دربایستی نداشتم، این دوست غرغرو با تمام بدقلقیهایش عزیز و دوستداشتنی بود. بخش مهمی
از زندگی کنونیام را در همین مدت کوتاه به خودش اختصاص داده بود. پیچوتاب مختصری به تنِ سیاه خودکار
دادم؛ کاغذ را زیر دستانم جابهجا کردم و بازی با کلمات را از سر گرفتم. کلمات انگلیسی هنوز خام و ناپخته بودند؛
من هم حس آشپزی را داشتم که با مهارت خاص و منحصربهفردش میتوانست به غذای سادهی مقابلش، رنگ ولعاب ببخشد. شغلم به من روح میبخشید. هر روز بهتر از دیروز یکپله از پلههای ترقی را بالا میرفتم و این
“روش اول خریداز طریق زرین پال”
روش دوم خرید از طریق کارت به کارت هزینه
اگه به هر دلیلی با خرید از طریق اینترنت با دو روش بالا مشکل دارید میتوانید مبلغ 30 هزار تومن به شماره کارت زیر کارت به کارت کنید و بعد به شماره تلفن (۰۹۰۲۴۰۸۴۸۵۸) نام رمان رو اس ام اس کنید و لینک رمان رو دریافت کنید