) نام خدای رنگین کمان)
رمان: هفت رنگ
به قلم: صدف رخشانی
ژانر:عاشقانه،پزشکی ،رازآلود
روایتی جالب…
ایرال دختری مانند بقیه دختران دنبال کار است… وارد یک آزمایشگاه می شود … و مجبور است برای دو هفته به ژاپن برود.. رفتنش به آنجا برابر با فاش شدنه حقایقی عجیب می شود… و دیدن یک ویروس…
پیج حرکات تند میکروسکوپ رو تنظیم کردم.
سعی میکردم از همه دقتم استفاده کنم ،صفحه پلاتین بالاتر اومده بود…حالا بهتر میتونستم ببینم …
با خستگی سرمو عقب آوردم و کلید برق میکروسکوپ رو زدم و خاموش شد.
نمیشد!
تمرکز نداشتم کل بیست و چهار ساعت رو چهار ساعت فقط خوابیده بودم.
از روی صندلی که فقط مخصوص خودم بود بلند شدم..
کسی تو آزمایشگاه نبود؟
مچ دستمو آورم بالا و ساعت رو نگاه کردم.
ده شب بود!
انقدر فکرم مشغول بود و درگیر آزمایش جدید بودم که اصلا متوجه ساعت و رفتن بچه ها نشده بودم..
ورقه A4 ری که نتیجه آزمایش رو نوشته بودم و برداشتم و گذاشتم تو کیفم صفحه گوشیم و جلوی صورتم گرفتم و مقنعه موهامو درست کردم..دور و بر و یک چک کردم و از آزمایشگاه اومدم بیرون.. سمت کانکس نگهبانی رفتم همزمان ریموت ماشین رو از تو کیفم در آوردم با انگشت سبابه دو ظربه پشت سر هم به در کانکس زدم ..
_بله خانم اتفاقی افتاده؟