“آتور” که خواهر پانزدهسالهاش، توسط پدرشان به قتل رسیده است، تمام تلاشش را میکند تا زندگی مردم پرسیس را بهتر کند. او حتی حاضر است که در برابر پادشاه و مجلس اعیان قد علم کند. اما در این میان آزاد شدن پدرش از زندان و بازگشت او به خانه، اوضاع را برای همیشه تغییر میدهد.
سراسیمه به سمت خانه دوید. نفسنفس میزد؛ صدای ضربان قلبش در گوشش میپیچید و با هر قدمی که برمیداشت به خدا التماس میکرد که اتفاقی نیوفتاده باشد! صدای فریاد «کمک» به سان آواز قو بود و او گمان میکرد که این آواز قو، صدای خواهرش است، صدا از سوی خانه به گوش میرسد. با نهایت سرعت میدوید اما انقدر ضعیف بود که نهایت سرعتش فرق چندانی با راه رفتن معمولیاش نداشت! خیابان تاریک بود و چراغها در نخستین ساعتهای شب، سوسو میکردند و کسی نمیدانست که تا آخر شب دوام میآورند یا نه. مسیر کوتاه منتهی به خانه، بسیار طولانی شده بود؛ گویی هر قدمی که برمیداشت