دانلود رمان زیبادخت مظلوم نسخه رایگان
زیبادخت مظلوم ..
بقلم لیدا صبوری
ژانر عاشقانه اجتماعی…
سراینده ی غمم و اینبار مصممتر از هر زمانی امید وار به آینده!
آینده را رقم خواهم زد با دستان کوچکم،
من آن دختر مو کمند و شادانم که غم با چشمان شیشه ای رنگم بیگانه بود و درد با دستان کوچکم غریب!
بازی های کودکانه ام بر لب آن جویبار زلال بود و صدای خنده های از سر
خوشبختی ام گوش فلک را طنین انداز بود
این منم دخت باران و آفتاب
زیبادخت استوار و پر غرور!
این رمان به درخواست نویسنده رایگان شد
پاتند کردم سمت درب وفوری قفل رو در جا کشیدم؛ چهره ی بر افروخته و چشمان پر خونش ته دلم را خالی کرد. فوری دست پاچه گفتم: سلام …
بارانی بلندش را بروی شانه انداخته بود.
بدون اینکه جواب سلامم را بدهد خشمگین چهره ی نگرانم را کاوید و گفت: زیبادخت اینجاست؟
بریده بریده در حالیکه مردد بودم که راستش را بگویم پاسخ دادم…
– بله بابا….
کفشهای براق و تمیزش را ازپا بیرون آورد و من را که نیمه جلوی درب بودم با دست هل داد به سمت عقب و راهش که باز شد و نگاه کنجکاوش اطراف را
می پایید گفت: کجاست؟!
و نگاهش همچنان به اطراف چرخید….
گفتم: حمومه پدر، داره کارهامو می کنه!
برگشت و باخشم به صورتم خیره ماند و سپس بدون اینکه پاسخم را بگوید؛ راه حمام را در پیش گرفت؛ چشم بستم و در دل مرور کردم….
– الانه که طوفان بپا بشه!
صدای کوبیده شدن درب حمام آمد که فکر کنم پدر با لگد بازش کرد و پشت بندش صدایش دیوارهای صوتی را شکست!
.
– تو اینجا چه غلطی می کنی؟؟
صدای لرزان و مهربان زیبادخت آمد
-سلام آقا….
رادمهر جان کار داشت زنگ زد من …
و پدر اجازه نداد حرفش تمام شود!
پا تند کردم سمت اتاق خواب و در همان حین که واردش شدم؛ صدای ترسیده ونفسهای تند زیبادخت بگوشم رسید و در حالیکه موهای گیس بافت و بلندش درچنگ پدر اسیر بود و با خودش بی نوا را می کشید سمت درب؛ همزمان فریاد زد…
سلام قصه زیبا دخت فوق العاده بود ممنون از نویسنده به خاطر توصیف به این زیبایی در تمام لحظات و هیجان ان تا اخر فصل ؛ عالی بود