خلاصه: من ترلانم دختری که بعد از 3سال افسردگی و حال بد بخاطر خانواده ی از هم پاشیده تصمیم گرفتم ازدواج کنم اما درست شب عروسی ام نامزدم با دختر عمه ام فرار کرد و من ماندم و شاهرخی که دختر عمه ام را دوست داشت اما….
مقدمه
می نوازم تو را …
آن هنگام که ناخدای کشتی
قلب شکسته ام شدی…
می نوازم تو را…
آن گونه که نور چشمانم شدی…
می نوازم تو را …
آن گونه که در پشت چشمان بسته ام
خیالت را نقش زدی…
می نوازم تو را با عشق…
با عشق…
با عشق…
می نوازم تو را…
« مهین عبدی»
19:21
فصل اول
میرود، به سختی قدم برمیدارد. پاهایش درد گرفتند اما او اهمیتی نداده و میرود. سرفه رهایش نمیکند و او با قدرت ادامه میدهد. گلویش خس خس میکند و او همچنان میرود. نفسی برایش باقی نمانده اما او هنوز دست از نرفتن برنداشته است.