روایت مردیست که کار و اعتقاداتش باهم درگیر میشوند و از بین این ها فقط باید یکی را انتخاب کند
اما ناگهان احساساتش پا به میدان میگذارد و داستان زندگی اش عوض میشود.
کیمیا بنایی
رو به روی آینه ایستادمو نگاهی به خودم انداختم،دکمه های پیراهنم رو بستم و کلمه به کلمه حرفایی که باید میگفتم رو توی ذهنم مرور کردم،آخرین دکمه پیراهن رو بستم و با انگشتام موهام رو شونه زدم.
همه چی خوب بود،گوشیم رو توی جیبم گذاشتم و نگاهی به ساعت انداختم
۱۰ دقیقه مونده به ۹،وقتشه که برم.جعبه شیرینی رو از روی اپن برداشتمو و بعداز چک کردن همه چی از خونه خارج شدم،چند قدم برداشتم و روبه روی در سفید ایستادم،دکمه زنگ رو فشردم،صدای آروم و ملیح دختر میزبان توی گوشم پیچید
خیلی عالی و پر محتوا قلم خیلی خوبی داری ❤
عالییی بود بهترین رمانی بود که خوندم
منتظر بقیه رمانات هم هستم❤️
به نظر من ک تا الان خیلی رمان خوندم رمان خیلی خوب و پر محتوایی بود خیلی خوب شروع و شد و خیلی قشنگ تموم شد
بهترین رمانی بود ک خوندم و از ته دلم عاشقشم و قراره واس سومین بار بخونمش
و به همه پیشنهاد مبکنم ک بخونن و واقعا لذت میبرن از این رمان
ممنونم از نویسنده خوبش♥️♥️
بسیار عالی و زیبا❤️
عالیه همینجوری ادامه بده منتظر بقیه رمان های قشنگت هستیم♥️
لذت بردم❤
قشنگ بود این تضاده بین زوجین خیلی خوب بود خدا قوت