درود،
رمانی که پیش رو دارید برگرفته از واقعیت است . مربوط به چند زندگی مختلف که بر بستری از تخیل پیاده سازی شده .
این داستان از سه بخش تشکیل شده است .
بخش اول : خواستگاری های بی سرانجام. خواستگاری هایی که هر یک به دلیلی به مرحله بعد راه پیدا نمی کنند . از آنجایی که در اصل داستان نقشی ندارند . خیلی بر روی این قسمت مانور داده نشده و بیشتر داستانک ها مجزا هستند ، یا مجموعه داستان .
بخش دوم، آشنایی لیلا و سیاوش و ازدواجشان و بخش سوم ، بعد ازدواج این زوج و مشکلاتی که برای بیشتر زندگی ها به صورتهای مختلف پیش می آید .
امیدوارم از خواندن این رمان لذت ببرید و ذره ای به آگاهی هایتان افزوده شود .
با سپاس
لیلا
وارد خونه شدم و جعبه ی شیرینی رو روی میز گذاشتم. مامان اسپند رو دور سرم چرخوند و گفت:
_مبارک باشه، به سلامتی، لاحولولاقوهالابالله، بترکه چشم حسود. حالا چهجوری هست؟ راضی هستی؟ شیفت شبم داری؟ تعطیلات چی؟ تعطیلات هم باید بری؟ چند درصد به تو میدن؟ اصلا مریض داره یا باید تازه تبلیغات کنی؟
-یواش مادر من، یکی یکی، برای منی که تازه شروع کردم شرایطش خوبه، جزئیاتش هم بیخیال.
با ذوق زیاد بهم نگاه کرد. محبت مادرانه در نگاهش پر میکشید.روی مبل روبه روم نشست و با جدیت گفت:
-معافیتت رو که گرفتی، خونه هم که هست، قرارداد کار هم که بستی. دیگه باید برات آستین بالا بزنم، یه دختر دیدم پنجه آفتاب،…
جعبه شیرینی رو باز کردم و گفتم: