رمان آخته دخترک داستان خسته و بیرمقاش را به سوی ویولن کشاند. انگشتان نحیفاش با میلی وافر در پی نواختن بودند! ارشه را همچون تیغ تیز زندگی بر تن زخمی ویولن نواخت؛ آوایی تلخ از همدردی آن دو برخاست، آوایی از آرزوهای محال دخترک، از زندگی برباد رفتهاش، از عشق جانسوزاش… حکایت لیلی هنوز باقیست!
*آخته: معانی و استفادههای بسیار دارد؛ امّا معنای مورد استفاده در اینجا «نواخته» میباشد.
مقصر بود، ولی نه به اندازهی جامعهای که حتی گرگان را نیز میبلعد؛
چه رسد برهی کوچکی چون او!
خطایش زیر پا گذاشتن بایدهایی بود که آرام آرام او را به هبوط سوق داد.
عبور از خط قرمزهایی که جز صلاحش چیزی نبودند، او را از نزدیکان دور و دورتر کرد. و اما امان از لیلی…
چون ایمان آوردگان به آیات ما نزد تو آمدند، بگو: سلام بر شما،
خدا بر خویش مقرر کرده که شما را رحمت کند، زیرا هر کس از شما
که از روی نادانی کاری بد کند، آنگاه توبه کند و نیکوکار شود، بداند که خدا آمرزنده و مهربان است.»
– توکارت خیلی خوبه! ولی…
– ولی؟!
مرد جوان دستی به موهای فرش کشید و با صدای آرامی گفت:
– نوازنده گروه شدن، خرج داره دختر جان!
با شنیدن حرفش، عصبانیت سرتاسر وجودم را در برگرفت.
با خشم ویولن را در کیف کوبیده و روی دوشم انداختم؛ اما قبل از خروج از اتاقک استودیو،
برگشتم بهسمت آن دو مرد که متقاضیان را تایید و رد میکردند.
– خودتون و اون گروهتون برید به جهنم!