سردرگم ساعت ها بی هدف توی جاده های خلوت رانندگی می کرد. داشت به کارش فکر می کرد. اولین بارش نبود و برای همین احساس خاصی نداشت. زیاد پشیمون نبود اما نگران این بود که این اشتباهش به کارش صدمه وارد کنه. از آینه ی ماشین به جسد دخترک و صورت خونیش نگاه کرد.
– نمی خوای بری به همه بگی من یه بی اعصاب و گند اخلاقم؟ شاید بخوای بگی من یه قاتلم!
خندید و گفت: خب… فک نکنم بتونی.
شونه ای بالا انداخت و بی خیال گفت: میدونی زیاد دست خودم نیست… این کار برام لذت خاصی داره.
دستی به موهای مشکی و لختش کشید، با صدای گرفته ای گفت: بیا برگردیم خونه، به یه دوش نیاز دارم…”
…
سردرگم ساعت ها بی هدف توی جاده های خلوت رانندگی می کرد. داشت به کارش فکر می کرد. اولین بارش نبود و برای همین احساس خاصی نداشت. زیاد پشیمون نبود اما نگران این بود که این اشتباهش به کارش صدمه وارد کنه. از آینه ی ماشین به جسد دخترک و صورت خونیش نگاه کرد.
– نمی خوای بری به همه بگی من یه بی اعصاب و گند اخلاقم؟ شاید بخوای بگی من یه قاتلم!
خندید و گفت: خب… فک نکنم بتونی.
شونه ای بالا انداخت و بی خیال گفت: میدونی زیاد دست خودم نیست… این کار برام لذت خاصی داره.
دستی به موهای مشکی و لختش کشید، با صدای گرفته ای گفت: بیا برگردیم خونه، به یه دوش نیاز دارم…”