آرشاویر دکتر خشن و غیرتی که بی خبر از حال دلش، عاشق مریض افسردهاش میشه، دختری به نام دل آسا که احساس میکنه مورد تجاوز قرار گرفته در صورتی که به میل خودش بوده و یک اشتباه دوران جاهلیت… او که نمیداند آن پسر چگونه وارد زندگیاش شده؟ همینطور آشنایی با او را یک برخورد ساده میداند، در صورتی که به مرور در رمان مشخص خواهد شد چنین چیزی نیست و همه چیز آنطور که دل آسا فکر میکرد نبوده و خانواده طمع کارش برای او نقشه کشیدهاند… و اینکه دایی و زن دایی طمع کار او تمام ثروتش را گرفتهاند و او در صدد انتقام از آنها و پیدا کردن پسریست که باکرهگیاش را از بین برد. و حالا باید دید که سرنوشت در انتها با دل آسای زخم خورده و آرشاویر عاشق چه خواهد کرد؟!
اوایل فصل پاییز بود و در امارت عزت الله خان دولت منش فامیل دور هم جمع بودند و همین طور وکیل او آقای قاصری هم در جمع حضور داشت.
عزت الله تصمیم گرفته بود قبل از مرگ وصیتش را اعلام کند که حالا امشب را موقعیت خوبی میدانست.
فامیل شام را خورده بودند و بی صبرانه منتظر نطق عزت الله خان بودند.
وکیل پس از آن که پاکت مهره موم شده را باز کرد. سهم الارث همه را خواند. او جوانی سی ساله و وکیل خُبرهای است.
فرزند اول حسام زمین نیاوران به او رسید. زن او حمیده و تک پسر او آرشاویر بیست و چهار ساله که کل امارت و حساب اصلی بانک به او رسید. کل فامیل آرشاویر را آرش صدا میزدند و کم پیش میآمد نام کامل او را بگویند.
آرشاویر نوه ارشد و محبوب عزت الله خان بود و عزت الله از همه بیشتر او را دوست داشت.