بهش میگن گورکن
یه قاتل زنجیرهای حرفهای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره…
تشنه به خون و زخم دیدست…
رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه…
چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست…
حالا چی میشه؟
اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک بکشه!
و با چهرهی واقعی او آشنا بشه…
حکم میگه که باید اسیر بشه، اسیر او
اما…
طالعمان را از همان اول اولش با سرخی غلیظ خون نوشتند.
بی رحم بودی.
من را اسیر دنیای تاریکت کردی و شریک کثافت کاری هایت…
الحق که ترکیب خوبی بودیم.
در این میان اما، من با نفرت بوسیدمت
خنجر به دست بوسیدمت
در میان صدای مهیب گلوله ها بوسیدمت
در خیال بوسیدمت…
نباید میباختم
اما قلبم را بهت باختم
دیر بود
دیر هم برای من
هم برای تو
پس باز هم در خیال بوسیدمت
این بار اما فرق داشت و من در دریای خون بوسیدمت…