عشق سبز ماجرای زندگی دختریست که از زندگی در زادگاهش… با همه ی القاب و شهرت خانوادگی و از همه ی چشم و همچشمی ها و آداب و رسوم قدیمی و کهنه آنجا و حتی نامزدش که جزئی از طبقه مرفه آن شهر بود گذشت و زندگی جدیدی را در همراه مردم ساده و بی ادعایی در جایی دیگر و همراه با نامزد قبلی مادرش آغاز کرد جایی که شروع عشقی تازه در زندگی او بود
از طبقه سوم بیمارستان هر فیلد بیرون را می نگریست. بر خلاف روزهای قبل ، آن روز هوا آفتابی بود و سبزه های محوطه بیمارستان که از باران شب پیش خیس شده بودند زیر نور آفتاب جلوه های خاصی پیدا کرده بودند. از انتهای راهرو دکتر فروزان ، دکتر هیرون به من نزدیک می شدند. از پنجره روی برگرداندم و به طرف آنان رفتم.
سلام ، صبحتان بخیر.
هر دو با هم جوابم را دادند:سلام روز بخیر .
دکتر فروزان در حالی که لبخند می زد گفت:حالت چطور است دخترم؟
چون فارسی شروع به صحبت کرده بود من هم به فارسی جواب او را دادم:متشکرم دکتر ، حال مادرم چطور است؟