سخن نویسنده:
تمامی شخصیت ها، نام ها و مکان های موجود در رمان وجود خارجی ندارند و زاده ی ذهن نویسنده هستند. از شما خواننده ی گرامی تقاضا می شود. از ابتدا هم قدم با رمان پیش بروید و از رد کردن صفحات بپرهیزید.
سرپناهی دیگر روایتگر زندگی آدم های گذشته بر پایه ی عقاید سنتی؛ غرور و تعصب های بیجا است. بیست سال از حرف ها، کارها و اشتباهات گذشته است. هیچکس نمی داند در آن حادثه چه شد. پنج سنگ قبر از بقایای آنها باقی مانده است؛ اما در این میان کسی پی به این اتفاقات می برد. به دنبال افشای حقیقت می رود؛ اما از هرچه که در این سالها داشته است. گریزان می شود. او تنها است. میان سوالاتی بی جواب تا با کسی روبه رو می شود که عاجرانه از او کمک می خواهد… .
مقدمه:
گاهی به یک نقطه از زندگی می رسیم به اسم ” توقف مطلقا ممنوع”
نه راه پس داری نه راه پیش!
می مانی
می مانی وسطِ وسطِ برزخ زندگی
نمی دانی چه کاری کنی
نمی دانی خوب یعنی چه! بد یعنی چه!
چه کسی دروغ می گوید؟ چه کسی راست؟
باورکنم یا نه… ؟
به جایی می رسی که هیچ نمی دانی
توقف مطلق یعنی ندانی کجایی و چه خواهد شد!
یعنی یک ” نمی دانم چه خواهد شد” به معنای واقعی کلمه!
الان من در همین نقطه قرار دارم.
همان نقطه ای که منتظرم کسی دستم را بگیرد و از این سیاه چال
نمی دانم ها مرا بیرون بکشد…!
***