نفس مهرزادگان دانشجوی رشته ی معماری براثرتصادفی که با آرمین درخشنده،یکی ازفوتبالیست هاولژیونرهای معروف ومحبوب می کند،دچارنقص عضومی شود.خانواده ی نفس ازآقای فوتبالیست قصه ی ما که بیش ازحد مغرور وجذاب است،شکایت می کنند که دادگاه حکم ازدواج نفس باآرمین را صاد می کند.اما نفس دختری نیست که زیربارحرف زور برود وخودش را اسیرمردثروتمند وبداخلاقی مثل آرمین کند.به همین خاطر فرار را برقرارترجیح می دهد اما از طرفی آرمین هم مردی نیست که اجازه بدهد یک دختربیست ساله او را به بازی بگیرد.پس به دنبال نفس می رود…
جلوی آینه ایستادم ومقنعه ام را صاف کردم.همزمان با آهنگ آرامی که گذاشته بودم ،زمزمه می کردم.
یک دسته ازموهای لخت مشکی رنگم از زیرمقنعه ام بیرون آمد.هوفی کشیدم وبادستم موهایم را زیر مقنعه ام جا دادم.
همیشه موقع رفتن به دانشگاه باموهای لخت شلاقی ام درگیر بودم تا از مقنعه بیرون نیاید وازحراست دانشگاه تذکرنگیرم.
باخودم گفتم:
بالاخره یه روز ازبرادران محترم حراست یا خواهران حراست به خاطر موهام تذکرمی گیرم!
بعدازتنظیم کردن مقنعه ام ،رژلب هلویی رنگم را برداشتم وبا احتیاط روی لب هایم کشیدم که مبادا رنگش خیلی پررنگ بشود.