مریم دختری معمولیه نه زیبایی خیره کننده ای داره نه ثروت عظیم.
یه دختر معمولی از خونواده ای مذهبی در اصفهان
در طرف مقابل آریا پسری جذاب و ثروتمند که به زنان فقط بصورت کالا نگاه میکنه.
موجوداتی ضعیف که مناسب تخت خواب هستند. این تفکرش بخاطر شکستیه که قبلا توی زندگیش داشته.
کاش میتونستم بیشتر بخوابم، خیلی خوابم میومد. شب قبل تا دیروقت روی پروژه ی دانشگاهم کار می کردم، ترم آخرم توی دانشگاه بود و باید پایان نامه تحویل میدادم. بیشتر توی رختخواب موندن جایز نبود، داشت کم کم دیرم میشد. با کرختی و بی حالی از جام بلند شدم و به دستشویی رفتم. بعد از شستن صورت و مسواک و وضو گرفتن به اتاقم برگشتم.
شلوار لی آبی تیره ای پوشیدم و بی حوصله دکمه های مانتوی مشکیمو بستم. جلوی آینه ایستادم، کرم ضدآفتابمو زدم با مداد مشکی چشممو یکم رنگ دادم و یه برق لبم زدم.
موهای قهوه ای موج دارمو که تا پایین کمرم میرسید با کلیپس بالای سرم محکم کردم و همشون رو زیر مقنعه مشکی پنهان کردم. کیفموبرداشتم، چادرو روی سرم انداختم و مثل همیشه بی سر و صدا از اتاقم بیرون آمدم. یه نگاه به اطراف انداختم .
خداروشکر مامان خواب بود و نمی فهمید بدون صبحانه به دانشگاه میرم.