نویسنده: هلن ابراهیمی آذر
ژانر: عاشقانه_ اجتماعی
خلاصه: اِما دختر مو قرمزه داستانه که سرگرم پرداخت بدهی های پدربزگشه و با شروع به کارکردنش تو یه کافه وسط پارک کم کم با مرد بادکنک فروش مرموزی روبرو میشه که نقاب به صورت داره و کسی تا به حال صورتشو ندیده
مردی که شایعه شده که دیوونه ست و کمتر کسی بهش نزدیک میشه و داستان اما و بادکنک فروش مرموز از جایی شروع میشه که اِما به طور اتفاقی با رفتار های عجیب بادکنک فروش مواجه میشه و هربار به طرز عجیبی یه بادکنک قرمز به دستش میرسه…
خسته دستی بر روی پیشانی ام کشیدم و بی حوصله قدم هایم را سمت خانه برداشتم
باز هم نیمه شب بود و گمان می کنم باز هم نگرانش کرده باشم
دلم نمیخواست فرشته ی صورت چروک و زیبا لبخند این روز هایم را ناراحت کنم اما متاسفانه هنوز آنقدر خوشبخت نشده بودم که بخواهم گوشی بخرم و او را از نگرانی در آورم
نگاهم را به در باز شده ی خانه دوختم
این روز ها قفلش خراب شده بود و چه کسی پول داشت تا درستش کند؟
من یکی که نداشتم… دلم سوخت
نه برای خودم
برای پیرزن داخل که حتی در این سن که بی دفاع و ناتوان است دری در خانه ندارد که حداقل کاملا بسته شود
حالا نه آنکه از دزدی بترسم که بخواهد چیزی بدزدد
احتمالا دزد بیچاره وقتی وارد شود دلش به حالمان بسوزد و کمی هم کمکمان کند
از دزد نمیترسیدم از مرد های نامرد میترسیدم همان هایی که شبانه مست میگردند و هر کثافت کاری که خواستند را میکنند و در روز غیبشان میزند